یه مروارید خوشگل
نفس مامانو بابا بالاخره در تاریخ هشتم خرداد اولین مروارید خوشگلشو رونمایی کرد ولی طفلک اصلا اذیت نکرد امیدوارم مرواریدای دیگشم به راحتی در بیان دقیقا همون روز اپ (آب) گفتنو شروع کرد عشق مامان . فردای اون روز یعنی جمعه مامان باباییش اومد خونمون براش آش دندونی پختیم . مامان قربون دندون کوچولوت بره الهی مبارکت باشه نفسم ...
نویسنده :
ماماني
13:38
هنر عمه
پسرم دیشب با عمه شیواینا خونه مامان جون بودیم این عکسارو عمه شیوا ازت گرفته ...
نویسنده :
ماماني
11:24
حیاط خونمون
گزارش نه ماه
مهربونا تو این پست میخوام به شما گزارش حال نه ماهه مهرادی رو بدم. آقا مهراد یک ماه بد از متولد شدنش کولیک سه ساعته داشت که بعد از سه ماهگی کمکم برطرف شد (خداروشکر). متاسفانه رفلاکسش خیلی ناراحتمون کرده بود که خوشبختانه اونم تا پایانه پنج ماهگی خوب شد . با ورود به شش ماهگی عسلم با کمک بالشتو...میتونست بشینه که دیگه تو هفت ماهگی نشستنش کامل شد نانایم که کارش بود. تو دوره هفتش شروع کرد به بای بایو دس دسی یالا هم میداد که بعد از چند وقت همش بطور کل یادش رفت . به نه ماه که رسید دوباره کاراش یادش اومد به ترتیب اول بای بای بعد دس دسی پشت سر هم هرکی هرچند بار یالا بده دست رد...
نویسنده :
ماماني
10:32
نه ماهگی
زندگی مامانو بابا نه ماهگیت مبارک نه ماه با همه سختی ها و شیرینیهاش گذشت با تمام وجود میگم بهترین ماه های عمر منو بابایی بوده. پسر قشنگم بازم ازت ممنونیم که با نفسهات به زندگیمون گرمی میدی الهی مامانی قربون تک تک نفسات بره عسلم. ...
نویسنده :
ماماني
16:10
دست برد به جعبه شیرینی
چند شب پیش جاتون خالی بابای مهرادی واسه ماشین جدیدش شیرینی خریده بود بعد از تقسیم شیرینی تو ساختمون چند تایی تو جعبه مونده بود .ماهم به خیال اینکه آقا مهراد داره بااسباب بازیاش بازی میکنه حواسمون به جعبه شیرینی نبود من تو آشپزخونه باباش تو اتاق و آقا مهراد مشغول خرابکاری ... باخودم گفتم خبری از پسره نیست به صدای ملچ مولوچ اومدم دیدم آقا تو جعبه مشغوله... شانس آوردیم چندتا شیرینی بیشتر نمونده بود. ...
نویسنده :
ماماني
12:04
تولد اشکان
دیشب تولد پسرعموی مهرادی بود بعد از شام رفتیم خونشون تا تولدشو بهش تبریک بگیم. اشکان جان تولدت مبارک ...
نویسنده :
ماماني
13:30
اولین پیکنیک
جمعه پیش با خانواده دایی فتح ا... پسرم رفتیم زیبادشت پیکنیک مهرادی به همه چیز با تعجب نگاه میکرد چون تاحالا چنین چیزیو تجربه نکرده بود ولی حسابی بهش خوش گذشته بود. ...
نویسنده :
ماماني
13:13
مهراد راهی مشهد
سلام الان که دارم این مطالبو مینویسم ساعت 1:20 دقیقه نیمه شبه و ماهم قراره به امید خدا ساعته 5 صبح با ماشین خودمون عازم مشهد بشیم مثل اینکه آقا حسابی طلبیده چون خیلی زود سورو سات سفرمون مهیا شد .راستش دو سه سال پیش نذر کردیم که اگه خدا بهمون یه بچه سالم داد با بابابزرگا و مامانبزرگا بریم پابوس آقا البته بابای بابایی به دلیل مشغله کاری نمیتونه همراهمون بیاد چه بد . حالا آقا مهراد اولین سفر زندگیشو با رفتن به مشهد تجربه میکنه حیف که هنوز درکی از این سفر نداره ایشالا تو سن های بالاتر و سفرهای مشهد بیشتر. از طرف همه شما عزیزان نائب الزیاره هستیم به امید دیدار. ...
نویسنده :
ماماني
12:36