شيريني زندگي ما

دیروز تولد بابایی ما بود. ماهم دور هم یه جشن سه نفری گرفتیم. پدرم برایت بی نهایت را آرزومندم... ...

چهارشنبه 17 تیر (21 ماه مبارک رمضان) حدود 70 نفر مهمون داشتیم این مهمونی بزرگ رو بابا میر عزیز مهراد ترتیب داده بود که  خیلی خوب بود و فرصتی داشتیم که همه دور هم جمع بشیم جای همتون خالی... ...

هفته پیش پنجشنبه بابایی مارو شام برد بیرون جاتون خالی خیلی خوش گذشت... ...

اولین تجربه بازی با ر ن گ ها ...

چند روز پیش رفته بودیم پارک برای گردش ، که مهرادی تو راه یه سوسک دید که با دست نشونش میداد و خیلی ازش خوشش اومده بود و هی دنبالش میکرد... ...

جهان بی خنده های تو معنا نخواهد داشت کودکم اگر تو نباشی ،هیچ بهاری حتی اگر غرق شکوفه باشد دیدن ندارد اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند ، و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها لبخند نمی زد. اگر تو نبودی شمعدانی های لب پنجره این گونه زیبا گل نمیکردند، و عطر سیب دیگر معنایی نداشت... اگر کودک نبود نه پدر معنا داشت و نه هیچ مادری بهشتی می شد. کودکان نزدیکترین راه های رسیدن به عشق را از پرندگان بهتر بلدند. کودکم آرزو دارم لبخند هایت با تو بزرگ شوند... ...

یه چند وقتیه  بابایی برات یه گیتار خوشگل خریده آخه قبل از اون هر چیزی که دستت میومد باهاش گیتار میزدی ماهم فهمیدیم که شما خیلی علاقه داری به نواختن تصمیم گرفتیم که این گیتار خوشگل رو برات بخریم ولی زوده که بزاریمت کلاس برای آموزش دیدن قربون پسر با استعدادم برم ...

...

مهرادی عاشق بازی کردن تو جاهای تنگه و وقتی میخواد از جایی رد بشه میگه: مامان گیل کردم ...