مهراد گلممهراد گلم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

شيريني زندگي ما

امکه

قند عسل مامان عاشق اینه که همچیرو بچرخونه و در هین چرخوندن پشت سر هم میگه امکه امکه   ...
24 آذر 1393

لغت نامه آقا مهراد...

مامان:مامانی بابا:بابا خودکار:گوگار توپ:بوپ پاستیل:باسیل هندونه:هندی بادکنک:باگینی بای بای:بابای آتیش:آآآتیس بخاری:بگاری داغ:داخ مو:م چشم:چیش سیب زمینی:سیزی هویج:سیجی کاکائو:کاکایی علی کیا:ایی کی دایی:دایی عمه شیوا:عمه شی پا:با شیر:سییر آب:اب   الهی من قربونت برم با این شیرین زبونی هات...   ...
6 آذر 1393

دلنوشته های مادرانه...

به سوی او قدمی برداریم... آتشی نمی سوزاند ابراهیم را و دریایی غرق نمی کند موسی را. کودکی، مادرش او را  به دست موجهای نیل می سپارد، تا برسد به خانه ی فرعون تشنه به خون... دیگری را برادرانش به چاه می اندازند، سر از خانه ی عزیز مصر در می آورد... عاقبت بر تخت ملک می نشید از ، "قصص" قرآنی هنوز هم نیاموختی؟ که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن ،  به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمی توانند، و این که یگانه تکیه گاه من و توست... پس به"تدبیرش"اعتماد کن... به"حکمتش"دل بسپار... به او"توکل" کن... به سمت او"قدم"بردار.....
29 آبان 1393

پاییزانه...

و قلمو را برداشت خدا و زمین را آورد  رنگ زیبایی ها را پاشیدبر آن به آن گفت: "خزان" مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز   هرچه بدهد روح زندگی را برای خویش نگه می دارد... پاییز برای بعضی ها دل انگیز و  و برای بعضی ها غم انگیز... برای من فصل سردی دل هاست... قدم زدن بر روی برگ های نارنجی... در سیاهی وسکوت شب...  این روز ها هوای دلم پاییزیست... باز پاییز است،اندکی از مهر پیداست... حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست... دوباره پاییز ... امّا نه فصل خزان زرد! دوباره پاییز... امّا نه فصل اندوه و درد! ...
29 آبان 1393